آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و رون دستش

داشتم ناخن های آرینا رو کوتاه میکردم که ناخن گیر خورد به گوشت دستش ولی نگرفتش. این دخملی از بس جون عزیزه یکهو گفت: آآآآآآآخ مامانی رون دستمو نگیرین. با تعجب گفتم رون دست چیه؟ گفت ایناهاش این نرمها رو میگم دیگه مث پا که رونش نرمه. این رون ها هم نرمه. خدایا من از دست این تعابیر چه کنم. ...
24 خرداد 1393

آرینا و شلمن

چند وقتی بود که به آرینا قول داده بودم براش چراغ خواب موزیکال لاک پشتی که اسمش شلمنه بگیرم. تو اینترنت خیلی گشتم از 110 هزار تومن پیدا کردم تا 45 تومن. هر کدوم هم میگفتن مال ما اصله. امروز با ماماجی راه افتادیم و رفتیم بازار بزرگ. کلی گشتیم بالاخره تو بخش اسباب بازی ها شلمن رو پیدا کردیم. به سفارش خانوم گل فقط هم دنبال رنگ صورتی بودیم. بالاخره پیدا کردیم. اونم با چه قیمتی 30 هزار تومن. دخمل طلایی از دیدنش کلی خوشحال شد و کلی هم بوسیدش. حالا هم باهاش حسابی سرگرمه. داره هوا کم کم تاریک میشه آرینایی هم همه چراغ ها رو خاموش کرده و با نور شلمن خان داره ذوق میکنه. امید...
22 خرداد 1393

آرینا و شیر خشک

وقتی آرینایی تازه دنیا اومده بود من هر نوع شیر خشک و سر شیشه ای رو که فکر کنید امتحان کردم تا بلکه دخملی شیر خشک رو هم کمکی بخوره و موقع سرکار رفتن من مشکلی نداشته باشه. ولی به هیچ عنوان نه شیشه شیر و نه پستونک و نه شیر خشک رو خورد. مثل اینکه شعارش شده بود " نه شیشه شیر نه شیشه شیر مامان همیشه" بالاخره با هر سختی بود اون روزها گذشت. حالا هم از این ور بوم افتاده تا غافل میشیم میره سر قوطی شیر خشک رادین و ازش میخوره. دیروز که من و یاسی سرمون گرم صحبت بودیم و ماماجی هم در حال خوابوندن رادین، آرینا از فرصت استفاده کرد و قوطی شیر خشک رو برده بود زیر میز و دلی از عزا در...
18 خرداد 1393

آرینا و دوچرخه

همون روزی که از شمال برگشتیم آرینا به ماماجی گفت برام دوچرخه میخرین؟ من باهاش دعوا کردم که نباید به کسی بگه برام چیزی بگیرید. ولی ماماجی مهربون هم با من دعوا کردن که فقط به من و مامانش و بابائیش میتونه بگه و اشکالی نداره. از همون روز هم افتادن دنبال خرید دوچرخه تا یه خوبش رو برای آرینایی بخرن. بالاخره دیروز رفتیم مرکز فروش دوچرخه تو خیابان قلمستان و یدونه براش خریدن. آرینا حسابی ذوق داشت و دم غروب بردمش بازی خیلی زود یاد گرفت. ولی یه بار هم زمین خورد که خدا رو شکر چیزیش نشد. دست ماماجی درد نکنه. خیلی برای آرینایی زحمت میکشن و ما کلی اذیتشون میکنیم. آرینا خیلی دوچرخه صورت...
16 خرداد 1393

آرینا و چشم پزشکی

چند روز قبل آرینا رو برای چکاپ سالانه بردم پیش دکتر نعمت اللهی. آرینا به دکتر گفت اومدم ببینم آتیکس ماتیکس چشمام خوبه؟ دکتر هم با دستگاه معاینه کرد و هم از تابلو سوال کرد. خدا رو صد هزار مرتبه شکر گفت وضعیتش خوبه. یکسال دیگه برای چکاپ بیاید. عینک آفتابی جدیدش رو هم چک کرد و گفت خوبه. خب بالاخره چکاپ های سالانه تموم شد. ...
13 خرداد 1393

برای عزیزترینم

همیشه این جمله را می دیدم که "برای مادرم که بهترین روزهای زندگیش را به پای من ریخت" اما با معجزه تولد تو باورم چیز دیگری است: "برای دخترم که بهترین روزهای عمرم را رقم زد" به راستی که بودنت بهترین روزهای زندگیم را برایم به ارمغان آورده است. خداوندا با بندبند وجودم تورا شکرمیگویم . ...
10 خرداد 1393

آرینا و شمال

تعطیلات هم آرینایی رو بردیم شمال. کلی با آریسا بازی کرد و این دفعه با بابایی تو آب دریا هم رفت و حسابی بازی کرد. این دفعه دریا رو خیلی بیشتر درک کرد. تازه دختر شجاع من یه سنجاقک هم شکار کرد و آورد تا ببینم بعد هم ولش کرد تا بره. فقط چون میخواسته فرار نکنه حسابی سفت گرفته بودش که بیچاره یه چند ساعتی از رو دیوار تکون نخورد بعد پر زد و رفت. راستی اولین تجربه دوچرخه سواری رو هم با دوچرخه آرینا داشت. اولش میترسید سوار بشه ولی خیلی زود ترسش ریخت و سوار شد. موقع برگشت میگفت اگه ماشین جا داره دوچرخه آریسا رو ببریم چون من تمرین کردم و یاد گرفتم سوار بشم. دخمل عصبانی دخمل خن...
10 خرداد 1393